فصل دهم: تکیه بر واقعیتها و دوری از خرافات
یکی از اصول اخلاقی ویژگیهای شیوه زندگی امامان این بود که بر حقیقت و واقعیتها تکیه داشتند و از هر گونه بدعت، فریب، دغل کاری، خرافات و مسائل پوچ و بیاساس دوری میجستند و پیروان خود را به این شیوه دعوت میکردند و با فریبکاران برخورد میکردند.
امامان تربیت شده قرآن بودند. قرآن در وصف مؤمنان میفرماید:
وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ؛
مؤمنان از هر گونه لغو و امور بیهوده دوری میجویند.
امامان به خدا عرض کردند:
اَللَّهُمَّ أرِنی الأشْیاءَ کَما هِیَ؛
خدایا! امور را آنگونه که هست (حقیقت آن را) به من نشان بده.
امین، راستگو، درستکردار و واقعبین و حقیقتگرا بودند و از فریب بدعت و هرگونه نیرنگ و دورغ دوری و از آن به عنوان گناه کبیره یاد میکردند.
برای روشن شدن موضوع، لازم است ان را در سه بخش تجزیه و تحلیل کنیم:
الف) فریبکاری از نظر قرآن و روایات؛
ب) برخورد شدید امامان با امور بیهوده و دغلکاران بداندیش؛
ج) نمونههایی از شیوه امامان در برخورد با امور بیاساس.
* * *
الف) فریبکاری از نظر قرآن و روایات
در قرآن میخوانیم:
وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الأَقَاوِيلِ لأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ؛[1]
اگر او (پیامبر) سخنی بیاساس بر ما میبست، او را با قدرت میگرفتیم، سپس رگ قلبش را قطع میکردیم.
«اَقاویل» به معنای سخنانی است که انسان، از خود ساخته و بافته است و حقیقتی ندارد.
نیز میخوانیم:
وَ الَّذیِنَ یَمْکُرُونَ السَّیِئات لَهُمْ غَذابٌ شَدِیدٌ؛
آنان که با مکر و نیرنگ، نقشههای زشت میکشند، عذاب شدید برای آنان است.
رسول اکرم فرمود:
مَلْعُونٌ ضارَّ مؤمِناً أوْ مَکَرَ بِهِ؛[2]
آن که به مؤمنی زیان برساند یا به او نیرنگ زند، مورد لعن است.
امام علی فرمود:
لَوْ لا أنَّ الْمَکْرَ وَ الْخَدِیعَةَ فِی النَّارِ لَکُنْتُ أمْکَرَ النَّاسِ؛[3]
اگر مکر و نیرنگ موجب آتش دوزخ نمیشد، در مکر کردن از همه قویتر بودم.
پیامبر فرمود:
لَیْسَ مِنَّا مَنْ ماکَرَ مُسْلِماَ؛[4]
کسی که به مسلمانی مکر و حیله نمود، از ما نیست.
ب) برخورد شدید پیامبر و امامان با امور بیهوده
پیامبر و امامان با کسانی که در جامعه به دغلکاری و بدعت و امور واهی میپرداختند، برخورد داشتند و با شدت از آن جلوگیری مینمودند.
یکی از کارهای اساسی پیامبر اسلام مبارزه با خرافات و امور بیهوده و غیر واقعی بود. در این راستا میتوان مبارزه او با بتپرستی را مطرح کرد.
پیامبر هنگامی که سه ساله بود و نزد مادر رضاعی خود (حلیمه سعدیه) به سر میبرد، روزی به او گفت:
چرا دو نفر از برادرانم (فرزندان حلیمه) را در روز نمیبینم؟
حلیمه گفت: روزها گوسفندان را به بیابان برای چرا میبرند.
محمد گفت: چرا همراه آنان نروم؟
صبح روز بعد، حلیمه، روغن بر موی محمد زد و سرمه بر چشمش کشید و«مهره یمانی» برای محافظت او بر گردنش آویخت.
محمد در کودکی با خرافات و امور بیهوده مبارزه میکرد. بی درنگ مهره را از گردن بیرون آورد و دور انداخت. سپس به حلیمه گفت:
مادرجان! آرام بگیر. این چیست؟ من خدایی دارم که مرا حفظ میکند. [5]
هنگامی که ابراهیم، پسر حضرت محمد(ص) درسال ششم هجرت از دنیا رفت، آفتاب گرفت. مردم گرفتگی خورشید را نشانه عظمت پیامبر دانسته. گفتند: خورشید نیز در مرگ ابراهیم غمگین شد!
پیامبر وقتی این جمله را شنید، قبل از دفن پسرش، مردم را به مسجد دعوت کرد و بالای منبر رفت و فرمود:
آفتاب و ماه دو نشانه بزرگ از قدرت بیپایان خدا هستند و هرگز برای مرگ یا زندگی کسی نمیگیرند. هر وقت خورشید یا ماه گرفت، نماز آیات بخوانید. [6]
به این ترتیب، رسول اکرم جلوی سخن بیاساس را گرفت و مردم را از خرافهگویی برحذر داشت.
در همین واقعه، پیامبر به علی فرمود: میان قبر برو و جنازه ابراهیم را در لحد بگذار. علی دستور را انجام داد. عده ای گفتند: بنابراین، حرام است انسان وارد قبر فرزندش شود.
پیامبر این سخن بیهوده را نیز رد کرد تا بدعتی در جامعه به وجود نیاید و فرمود: ورود پدر به داخل قبر فرزند حرام نیست. علت این که داخل قبر نشدم، این بود که مبادا با باز کردن گره کفن چشمم به فرزندم بیفتد و ناراحت شوم، در نتیجه شیطان مرا به بیتابی وادارد و پاداشم نزد خدا تباه گردد.[7]
***
امامان شیعه که شاگردان پیامبر بودند، بر واقعیات تکیه می کردند و از هر گونه بدعت و امور بیهوده دوری میجستند.
امام علی(ع) فرمود:
مَنْ مَشَی إلَی صاحِبِ بِدْعَۀٍ فَوَقَّرَهُ فَقَدْ سَعَی فِی هَدْمِ الإسْلامِ؛[8]
کسی که بدعتگذار برود و او را احترام کند، در ویران کردن بنای اسلام کوشش نموده است.
امام باقر(ع) و امام صادق(ع) فرمودند:
کُلُّ بِدْعَۀٍ ضَلالَۀٌ وَ کُلُّ ضَلالَۀٍ فِی النّارِ؛
هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهی موجب آتش دوزخ است.
***
رسول خدا فرمود:
مَنْ مَشَی إلَی ساحِرٍ أوْ کاهِنٍ أوْ کَذّابٍ یُصَدِقُهُ بِما یَقُول فَقَدْ کَفَرَ بِما اَنْزَلَ اللهُ مِنْ کِتابٍ؛[9]
کسی که نزد جادوگر یا کاهن یا دروغگویی برود تا آنچه را میگوید، تصدیق کند، به کتابهای آسمانی که خداوند نازل کرده، کافر شده است.
یکی از عقاید بیاساس که در عصر امامان بروز کرد، غلو دربارهی آنان بود. عدهای امامان را خدا میدانستند یا پیامبر(ص) میدانستند. افرادی نیز پیامبری کردند. امامان در برابر آنان هرگز مماشات و مسامحه نمیکردند، بلکه گاهی دستور شکستن را میدادند و گاهی دستور اعدام انقلابی آنان را صادر مینمودند.
امام هادی(ع) در مورد یکی از مسلمانانی که غلو کرده بود، برای یکی از یارانش نوشت:
وَ إنْ وَجَدْتَ مِنْ أحَدٍ مِنْهُمْ خَلْوَۀً فَاشْدَخْ رأسَهُ بِالصَّخْرَۀ؛[10]
هر گاه یکی از آنان را در جای خلوت یافتی، با سنگ سرش را بشکن.
ابن ابییعفور به امام صادق(ع) گزارش داد. «بزیع» ادعای پیامبری دارد.
امام فرمود: «هرگاه شنیدی ادعای پیامبری میکند، او را بکش.»
ابن ابییعفور میگوید: چند بار نزد بزیع رفتم و در کمینش بودم، ولی فرصت کشتن او ممکن نشد.[11]
حضرت در مورد ساحر و جادوگر که با رمّالی امور بیپایه را واقعی جلوه میدهد، فرمود: «یک ضربت شمشیر بر سرش زده شود».[12]
ج) نمونههایی از شیوهی امامان در برخورد با امور بیاساس
امامان شیعه همیشه زندگی خود را بر اساس واقعیات تنظیم میکردند. هرگز فریبکاری، نیرنگ و امور بیهوده از قبیل فال، طالع، رمّالی و شعبده از زندگی آنان دیده نشد. آنان حتی شوخی بیهوده و بیفایده نکردند. سراسر زندگیشان آمیخته با حکمت و پند بود. اگر معاویه در جنگ صفین از راه حیله و نیرنگ وارد شد و دستور داد قرآن سر نیزه کنند و با ظاهرسازی و دغلبازی وارد شد، حضرت علی(ع) در هیچ وضعی، هر چند خیلی سخت بود، خود را به چنین کارها نیالود، به چند نمونه از شیوهی زندگی امامان در این باره توجه کنید:
نمونهی اوّل
در عصر حکومت امیرمؤمنان، مردی در کوفه نزد حضرت آمد و گفت: دو نفر مسلمان را دیدم که در برابر بت نماز میخواندند.
امام فرمود: اشتباه نکردهای؟!
حضرت یک نفر را برای تحقیق بهآنجا که آنان نماز میخواندند فرستاد. او رفت و دید همانگونه است که گزارش دادهاند. آنان را نزد حضرت علی(ع) آورد و حضرت فرمود:
«در برابر بت نماز نخوانید و از این عقیده دست بردارید».
آنان از عقیدهی سخیف خود بازنگشتند. حضرت گودالی آماده کرد و آن را پر از آتش ساخت و آن دو را میان گودال افکند و سوزاند.[13]
نمونهی دوم
امام صادق(ع) ده فرزند (هفت پسر و سه دختر) داشت. فرزند ارشد او «اسماعیل» بود. اسماعیل از نظر علم و کمال، در سطح ممتاز و بالا بود و امام بسیار به او محبّت و احترام می کرد؛ به طوری که جمعی از شیعیان گمان کردند امام بعد اسماعیل است.
اسماعیل در عصر امام صادق(ع) از دنیا رفت. امام صادق(ع) در مرگ او بسیار اندوهگین شد و اظهار پریشانی کرد.
هنگامی که جنازه را برای دفن حرکت دادند، امام صادق(ع) چند بار در مسیر راه، کفن را از صورت اسماعیل و به حاضران نشان داد و فرمود: «ببینید پسرم، اسماعیل از دنیا رفته است.»
طبق نقل دیگر، هنگام وفات اسماعیل، همهی شاگردان و محبّان امام صادق(ع) حاضر بودند. امام هنگام غسل اسماعیل و کفن جنازه، مکرّر از حاضران اقرار میگرفت اسماعیل از دنیا رفته است. حاضران گواهی میدادند اسماعیل مرده است.[14]
فلسفهی این کار آن بود که امام صادق(ع) میخواست راه فریب را ببندد و در آینده عدهای با مطرح کردن امامت اسماعیل، اذهان مردم را آلوده نسازند.
امامان تلاش داشتند مردم به واقعیتها رو آورند و از موهومات و القائات شبههسازان در امان بمانند و افسانه را با حقیقت مخلوط ننمایند.
عدهای گمراه ادعا کردند اسماعیل، امام زنده و غایب است[15] هماکنون آنان به عنوان «اسماعیلیه» معروفند.
نمونهی سوم
روزی ابوحنیفه که میانه خوبی با امام صادق(ع) نداشت، به خانهی امام آمد. امام بر عصا تکیه داده بود. ابوحنیفه گفت: این عصا چیست؛ با این که سن و سال شما به حدی نرسیده که عصا به دست بگیری.
امام فرمود: «آری نیازی به عصا ندارم، ولی چون یادگاری پیامبر(ص) است و از حضرت باقی مانده، می خواهم به آن تبرّک بجویم.»
ابوحنیفه عرض کرد: اگر میدانستم عصای پیامبر(ص) است، برمیخاستم و آن را میبوسیدم.
ابوحنیفه به جای این که فرزند رسول خدا(ص) را که امام مردم است! احترام کند، به چوبی که از رسول خدا باقی مانده است! احترام میکند و به جای واقعنگری و توجه به وظیفهی واجب، به بیراهه میرود! امام به او رو کرد و با تعجب فرمود:
سَبْحانَ الله! وَاللهِ یا نُعْمانَ! لَقَدْ عَلِمْتَ أنَّ هذا مِنْ شِعْرِ رسُولِ اللهِ وَ مِنْ بَشّرِهِ فَما قَبَّلْتَهُ؛
ای نعمان! میدانی موی دستم، موی رسول خدا است و پوست دستم پوست حضرت است، ولی به سبب عناد آن را نمیبوسی؟!
ابو حنیفه خواست دست امام صادق(ع) را ببوسد ولی امام به او اعتنا نکرد و وارد خانه شد.[16]
نمونهی چهارم
در عصر امام هادی(ع)، یک نفر از اهالی قزوین، به نام «فارس بن حاتم» با دروغبافی و فتنهانگیزی، مردم را میفریفت و دینشان را سست میکرد و میگفت: من دارای آیین حق هستم، از من پیروی کنید.
خبر به امام هادی(ع) رسید. حضرت پس از لعنت کردن او، اعلام کرد: «خون او هدر است. هر کس او را بکشد. بهشت را برای او ضمانت میکنم».
امام هادی(ع) یکی از دوستانش به نام «ابوجُنَید» را دید و به او فرمود: «این مبلغ را بگیر و اسلحه تهیه کن و برو «فارِس» را به قتل برسان».
ابو جُنَید دستور امام را اجرا کرد و فارس را هنگام بیرون آمدن از مسجد غافلگیر کرد و کشت. در همان وقت، عدهای به ابوجُنَید مشکوک شدند و او را دستگیر کردند، ولی چون دلیلی بر قاتل بودن او نیافتند، او را آزاد ساختند.
از آن پس، امام حسن عسکری(ع) توسط وکلای خود مبلغی پول مقرر کرد تا ماهانه به او بپردازند.[17]
نمونهی پنجم
عصر حضرت رضا(ع)، در خراسان، زنی به نام زینب، به دروغ ادعا کرد از فرزندان حضرت فاطمه زهرا(س) است اخاذی می کرد. مردم خراسان به او مشکوک شدند. خبر واقعه به حضرت رضا رسید، به دستور حضرت، آن زن را احضار کردند. امام ادعای او را تکذیب کرد و فرمود: «این زن دروغگو است».
زن با کمال گستاخی و سفاهت، به امام گفت: همانگونه که تو به نسب من ایراد گرفتی، من نیز به نسب تو ایراد میگیرم. تو نیز فرزند رسول خدا(ص) نیستی.
در آن وقت امیر خراسان مکان وسیعی به نام «بِرکۀُ السُبّاع» (باغ وحش) داشت که یاغیان را دستگیر میکرد و جلوی درندگان میافکند تا مجازات شوند. امام رضا(ع) به امیر فرمود: این زن دروغگو است و از نسل علی(ع) و فاطمه(س) نیست. کسی که پارهی تن آنان است، گوشت بدن او بر درندگان حرام است. او را جلوی درندگان بیندازید. اگر در ادعای خود راستگو باشد، درندگان به او نزدیک نمیشوند.
هنگامی که زن این سخن را شنید، به امام گفت: اگر راست میگویی، کنار درندگان برو که نزدیک تو نمیآیند و تو را نمیدرند!
امام برخاست و به سوی باغ وحش حرکت کرد. امیر عرض کرد: کجا میروی؟
فرمود: «کنار درندگان میروم».
امیر و مأموران و غلامان اجتماع کردند و درِ باغ وحش را گشودند. امام به باغ وحش که در گودی قرار داشت آمد. حاضران از بالا، صحنه را نگاه میکردند. وقتی امام وارد باغ وحش شد، درندگان بر دم نشستند. حضرت کنار آنها میرفت و بر سر آنها دست می کشید. درندگان در برابر امام آرام بودند تا امام بیرون آمد، آنگاه فرمود: «اکنون به زن دروغگو بگو وارد باغ وحش شود؛ تا روشن شود ادعای او راست است یا دروغ».
زن با داد و فریاد، از رفتن به باغ وحش امتناع ورزید. امیر و اعوان او، زن را به باغ وحش افکندند و درندگان او را دریدند.[18]
نظیر این واقعه، در مورد امام هادی، در عصر متوکَل رخ داده.[19]
این وقایع بیانگر شدت برخورد امامان با دغلبازان و فریبکاران است که بر اساس دروغ و انحراف، به فریب مردم میپرداختند و به جای حقیقت، ره افسانه را میپیمودند.
درس بزرگی که این اصل به ما میآموزد
اصل واقعنگری و تکیه بر واقعیات به ما میآموزد مردم باید به پیروی از امامان به دنبال هر دعوتی نروند و به سخن هر کس گوش ندهند. از دیر زمان تا امروز دغلبازانی به صورتهای مختلف مانند رمّالی، معرکهگیری، طالع چینی، فالگیری، شعبدهبازی، کفبینی و... به اخازی میپردازند و با سخنان پر از نیرنگ، بر سر راه ما دامها گستردهاند. مراقب باشیم به این دامها نیفتیم و زندگی شیرین و استوار خود را با امور واهی و پوچ بر باد ندهیم. بانوان توجه کنند طالعبینها جیبشان را خالی نکنند و روان سالم را آلوده و پریشان نسازند. گاه زنانی با قیافههای زهد و دین، بهانه مختلف مانند این که خوابنما شدهاند است، به سراغ شما آمدهاند. همیشه واقعبین و واقعگرا باشید. مبادا در دام سالوسصفتان و فریبکاران دغلباز بیفتید.
یک داستان و دو حدیث هشداردهنده
یکی از دغلبازان صوفی به نام «عبدالسلام بصری» که از صوفیان و زاهدنماهای معروف بود و مریدهای بسیار داشت، در بصره، در نماز جماعت، چند بار گفت: چِخْ، چِخْ!
بعد از نماز مریدانش به او گفتند: چرا در نماز، چِخْ چِخْ کردی؟!
در پاسخ گفت: با چشم بصیرت دیدم سگی میخواست در مکه وارد مسجدالحرام شود، از آنجا بیرونش کردم!
مریدان سادهلوح و کوردل، بیشتر به او ارادت پیدا کردند که مرشد ما در بصره، سگی را که در مکه وارد مسجدالحرام می شد، با چِخْ چِخْ بیرون کرد!
یکی از مریدان ماجرا را به همسرش گفت. همسر او که بانویی باهوش بود، به شوهرش گفت: یک شب شام، مرشد را با عدهای از مریدان دعوت کن، تا خانهی ما از قدوم او مبارک گردد.
شوهر پیشنهاد همسرش را پذیرفت. شب موعود فرا رسید. مرشد و جمعی از مریدان آمدند و کنار سفره نشستند و غذای آن شب، مرغ و پلو بود. مطابق طرح همسر هوشمند، جلوی هر یک از مهمانان یک مرغ بریان و مقداری برنج نهاد، ولی مرغ مرشد را زیر پلو پنهان کرد، مرشد گفت: مرغ من چه شد؟
بانوی هوشمند نزد مریدان گفت: مرشدی که مرغ را زیر یک لایه برنج نبیند، چطور در بصره سگی را که در مکه وارد مسجدالحرام میشود میبیند؟!
عبدالسلام رسوا شد و حاضران از هوشمندی آن بانوی با معرفت تقدیر و تحسین کردند.[20]
* * *
هرگز این حدیث ناب امام صادق(ع) را فراموش نکنید:
مَنْ أصْغَی إلَی ناطِقٍ فَقَد عَبَدَهُ؛ فَإنْ کَانَ النّاطِقُ عَنِ اللهِ فَقَدْ عَبَدَاللهِ وَ إنْ کانَ النّاطِقُ عَنْ إبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ إبْلِیسَ؛[21]
هر کس به سخن گویندهای گوش دهد، او را عبادت کرده است. پس هرگاه گوینده از طرف خدا سخن گوید، خدا را عبادت نموده است. اگر گوینده شیطانگونه سخن بگوید، ابلیس را پرستش نموده است.
نیز این حدیث پیامآور و هشدار دهنده را از یاد نبرند که امام صادق دربارهی قیام جهانی حضرت مهدی فرمودند:
إذا خَرَجَ الْقائمُ یَاْتِی بِدِینٍ جَدیدٍ، وَ کِتابٍ جَدیدٍ وَ سُنَّۀٍ جَدیدَۀٍ، وَ قَضاءٍ جَدیدٍ؛[22]
هنگامی که حضرت قائم(عج) خروج کند، فرمان و کتاب و روش و دادگاه نو میآورد.
این سخن بیانگر آن است که در تاریخ اسلام، آگاهان مغرض و ناآگاهانی که فریب میخورند، چنان پیرایهها و نسبتهای ناروا به اسلام میبندند که وقتی حضرت مهدی(عج) حقیقت اسلام را نشان میدهد، مردم میگویند فرمان و دین و روش و دادگاه جدید آورده است.
پینوشتها:
[1]- حاقه (69) آیه 44 ـ46.
[2]- کنز العمال، حدیث 7820.
[3]- بحارالأنوار، ج 75، ص 286.
[4]- بحارالأنوار، ج 75، ص 286
[5]- بحارالأنوار، ج 15، ص 392.
[6]- بحارالأنوار، ج 22، ص 155 ـ 156.
[7]- بحارالأنوار، ج 22، ص 156.
[8]- وسائلالشیعه، ج 11، ص 511.
[9]- سفینۀالبحار، ج 2، ص 500
[10]- وسائلالشیعه، ج 18، ص 554.
[11]- وسائلالشیعه ، ج 18، ص 155.
[12]- وسائلالشیعه، ج 18، ص 155.
[13]- وسائلالشیعه، ج 18، ص 566.
[14]- مظفّر، زندگانی امام صادق(ع)، ص 91-92.
[15]- ارشاد مفید، ج 2، ص 203.
[16]- بحارالانوار، ج 10، ص 222.
[17]- بحارالانوار،ج 50، ص 205؛ سفینۀالبحار، ج 2، ص 356.
[18]- کشفالغمه، ج 3، ص 71؛ بحارالانوار، ج 49،ص 62.
[19]- بحارالانوار، ج 50، ص 204؛ مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 216.
[20]- انوار نعمانیه، ص 235.
[21]- بحارالانوار، ج 72، ص 264.
[22]- آیۀالهداۀ، ج 7، ص 83
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّدتقی عبدوس ـ محمّد محمّدی اشتهاردی